سحرگاهان که مخمور شبانه

دل گفته ها و ناگفته های سحرگاه از رها ، رهای رها

سحرگاهان که مخمور شبانه

دل گفته ها و ناگفته های سحرگاه از رها ، رهای رها

عاشقی جرم قشنگیست

 

 

ای نگاهت نخی از مخمل و از ابریشم

چند وقت است که هر شب  به تو می اندیشم

به همان سایه همان ماه همان تصویری

که سراغش ز غزلهای خودم میگیری

شبحی چند شب است آفت جانم شده است

اول اسم کسی ورد زبانم شده است

یک نفر ساده چنان ساده که از ساده گی اش

می توان یک شب پی برد به دل داده گی اش

یک نفر سبز چنان سبز که از سر سبزیش

می توان پل زد از احساس خدا  تا دل ریش

ای تو بی رنگ تر از آیینه یک لحظه بایست

راستی ! آن شبح هر شب تصویر تو نیست

اگر آن حادثه ی هرشب تصویر تو نیست

پس چرا رنگ تو و آیینه اینقدر یکیست ؟ 

حتم دارم که تویی آن شبح آیینه پوش

عاشقی جرم قشنگیست به انکار مکوش 

 

سراینده:بهروز یاسمی

نظرات 1 + ارسال نظر
ملیسا جمعه 6 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 01:27 ق.ظ

سلام...شعر رو کامل ننوشتی .... شاعرش بهروز یاسمی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد