.
میتراود مهتاب
میدرخشد شبتاب،
نیست یکدم شکند خواب به چشم کس و لیک
.
غم این خفته چند
خواب در چشم ترم میشکند.
.
نگران با من استاده سحر
صبح میخواهد از من
کز مبارک دم او آورم این قوم بجان باخته را بلکه خبر
در جگر لیکن خاری
از ره این سفرم میشکند .
نازک آرای تن ساق گلی
که به جانش کشتم
و به جان دادمش آب
ای دریغا! به برم میشکند
دستها میسایم
تا دری بگشایم
بر عبث میپایم
که به در کس آید
در ودیوار بهم ریختهشان
بر سرم میشکند.