سحرگاهان که مخمور شبانه

دل گفته ها و ناگفته های سحرگاه از رها ، رهای رها

سحرگاهان که مخمور شبانه

دل گفته ها و ناگفته های سحرگاه از رها ، رهای رها

ابر می بارد و من می شوم از یار جدا

ابر می بارد و من می شوم از یار جدا

 چون کنم دل به چنین روز ز دلدار جدا   

ابر و باران و من و یار و ستاره به وداع

من جدا گریه کنم،ابر جدا،یار جدا   

سبزه نو خیس هوا،خرم بستان سر سبز

بلبل روی سیه مانده ز گلزار جدا    

این مرا در ته هر بند ز زلفت بندی

چه کنی بند،ز بندم همه یکبار جدا   

دیده ام بهر تو خون بار شده،ای مردم چشم

مردمی کن،مشو از دیده خون بار جدا   

نعمت دیده نخواهم که بماند پس از این

مانده چون دیده از آن نعمت دیدار جدا   

می دهم جان مرا از من و گرت باور نیست

پیش از ان خواهی بستان و نگهدار جدا    

حسن تو دیر نماند چون ز خسرو رفتی

گل بسی دیر نماند،چون شد از خار جدا  

 

ابر می بارد و من می شوم از یار جدا  

من جدا گریه کنم،ابر جدا،یار جدا

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد