سحرگاهان که مخمور شبانه

دل گفته ها و ناگفته های سحرگاه از رها ، رهای رها

سحرگاهان که مخمور شبانه

دل گفته ها و ناگفته های سحرگاه از رها ، رهای رها

شب میان قبرستان

 ........

 

 

سکانس اول ما٬ شب میان قبرستان

صدای چک چک باران٬ صدای الرحمن

سکوت ماه٬ شبی سرد٬ باد پاییزی

هجوم درد٬ تب ابر٬ چک چک باران

هزار قبر ترک خورده٬ صد درخت خموش

هزار روح معذب٬ غریب٬ سرگردان

سکانس دوم ما٬ شال مشکی و ضجه

زنی شکسته و غمگین٬ و قبر یار جوان

دو چشم قرمز و درد دل و لباس سیاه

دو چشمه اشک٬ غمی بی شروع بی پایان

دو شمع مشکی و خاموش٬ سینی خرما

لبان بی رمق زن٬ لبان فاتحه خوان

سکانس سوم٬ ما آفتاب خسته ی صبح

سقوط برگ درختی به خاک گورستان

صدای قار کلاغی٬ صدای زوزه ی باد

کنار قبر جوان٬ پیکر زنی بی جان

سکانس آخر ما٬ غم٬ سکوت٬ تنهایی

صدای چک چک باران٬ صدای الرحمن...

باران که آمد ....

 

باران که آمد ....من ماندم و یک جفت پای خسته 

در میان کوچه ی بی عابر 

و تو دوباره باریدی بر تمام من 

تمام من که از یاد برده بودم کیستم و چیستم 

باران که آمد ... بیادت بر تمام خویش گریستم  

 

باران که آمد ...