-
باید گاهی سکوت کنیم، شاید....
جمعه 9 تیرماه سال 1391 01:09
. . . هنگامی که خدا زن را آفرید به من گفت : این زن است. وقتی با او روبرو شدی، مراقب باش که ... اما هنوز خدا جمله اش را تمام نکرده بود که شیخ سخن او را قطع کرد و چنین گفت : بله وقتی با زن روبرو شدی مراقب باش که به او نگاه نکنی . سرت را به زیر افکن تا افسون افسانه ی گیسوانش نگردی و مفتون فتنه ی چشمانش نشوی که از آنها...
-
عشق - عقل
جمعه 9 تیرماه سال 1391 00:53
اگر عقل به تنهایی در وجود شما فرمانروا شود شما را زندان و زنجیر خواهد بود . و عشق اگر در سایه ی عنایت عقل نباشد شعله ای ست که خود را خاکستر خواهد کرد . ...پس بگذارید که روح شما، عقل را تا عرشه ی عشق تعالی بخشد تا او نیز بتواند به شادی آواز سر دهد . و بگذارید روح شما شعله ی عشق را با عقل هدایت کند تا عشق با رستاخیز...
-
کرم شب تاب
یکشنبه 5 تیرماه سال 1390 00:16
. روز قسمت بود خدا هستی را قسمت می کرد خدا گفت: چیزی از من بخواهید، هر چه که باشد به شما داده می شود سهمتان را از هستی طلب کنید، زیرا خدا بسیار بخشنده است و هر که چیزی خواست یکی بالی برای پریدن و دیگری پایی برای دویدن یکی جثه ای بزرگ خواست و دیگری چشمانی تیز یکی دریا را انتخاب کرد و دیگری آسمان را در این میان کرمی...
-
گفتگو با شیطان
دوشنبه 9 اسفندماه سال 1389 01:13
. امروز ظهر شیطان را دیدم! نشسته بر بساط صبحانه و آرام لقمه برمیداشت... گفتم: ظهر شده، هنوز بساط کار خود را پهن نکرده ای؟ بنی آدم نصف روز خود را بی تو گذرانده اند... شیطان گفت: خود را بازنشسته کرده ام. پیش از موعد! گفتم: به راه عدل و انصاف بازگشته ای یا سنگ بندگی خدا به سینه می زنی؟ شیطان گفت: من دیگر آن شیطان توانای...
-
لیلی
یکشنبه 1 اسفندماه سال 1389 02:38
. نماز را که شروع کرد، به یاد لیلی افتاد... نماز که تمام شد نمی دانست چند رکعت خوانده. به خدا خطاب کرد: «تقصیر لیلی بود ؛ من بی گناهم ! » و آنگاه برخاست و دوباره نیت نماز کرد. دست هایش را بالا برد و آرام زمزمه کرد: پناه می برم به خدا از یاد لیلی الله اکبر ، بسم الله الرحمن الرحیم ...! .
-
بودا و زن هرزه
یکشنبه 10 بهمنماه سال 1389 11:53
بودا به دهی سفر کرد . زنی که مجذوب سخنان او شده بود از بودا خواست تا مهمان وی باشد . بودا پذیرفت و مهیای رفتن به خانهی زن شد . کدخدای دهکده هراسان خود را به بودا رسانید و گفت : «این زن، هرزه است به خانهی او نروید » بودا به کدخدا گفت : « یکی از دستانت را به من بده» کدخدا تعجب کرد و یکی از دستانش را در دستان بودا...
-
دوستی پروانه ای
دوشنبه 27 دیماه سال 1389 20:43
یک شب سرد پاییز یک پروانه اومد پشت پنجره اطاق پسرک و به شیشه زد: تیک! تیک! تیک! پسرک که سرش حسابی گرم بود، برگشت و دید یه پروانه کوچیک اونجاست! پروانه با شور و شوق گفت: میخوام باهات دوست بشم، لطفا پنجره رو باز کن. اما پسرک با اوقات تلخی جواب داد: نمیشه، تو یه پروانه هستی! پروانه خجالت زده سرش رو کج کرد و با صدای...
-
روسپی و راهب
پنجشنبه 11 آذرماه سال 1389 17:54
راهبی در نزدیکی معبد زندگی می کرد . در خانه روبرویش , یک روسپی اقامت داشت ! راهب که می دید مردان زیادی به آن خانه رفت و آمد دارند ,تصمیم گرفت با او صحبت کند . زن را سرزنش کرد : تو بسیار گناهکاری . روز وشب به خدا بی احترامی می کنی . چرا دست از این کار نمی کشی ؟ چرا کمی به زندگی بعد از مرگت فکر نمی کنی … ؟! زن به شدت از...
-
تو را من چشم در راهم...........
یکشنبه 9 آبانماه سال 1389 14:50
تو را من چشم در راهم...........
-
مرگِ رنگ
یکشنبه 2 آبانماه سال 1389 23:36
شب سردی است، و من افسرده. راه دوری است، و پایی خسته. تیرگی هست و چراغی مرده. میکنم، تنها، از جاده عبور: دور ماندند ز من آدمها. سایهای از سر دیوار گذشت، غمی افزود مرا بر غمها . فکر تاریکی و این ویرانی بی خبر آمد تا با دل من قصهها ساز کند پنهانی. نیست رنگی که بگوید با من اندکی صبر، سحر نزدیک است. هر دم این بانگ بر...
-
حدیث نفس
شنبه 1 آبانماه سال 1389 15:26
ای روان من ، چنان " امروز" گفتن را به تو آموخته ام که " روزی " و " روزگاری " را بر زبان می آوری وآنکه بالای " اینجا " و " آنجا " و " آن سوی " به آهنگ خویش برقصی . ای روان من ، ازهر ظلمتی زوایای تورا آزاد کرده ام وهر غباری را از تو شسته ام و نیز همه عنکبوتان و...
-
....زندگی!!!
شنبه 1 آبانماه سال 1389 15:09
. . . هی فلانی! زندگی شاید همین باشد............ . . . .
-
مژده وصل تو کو کز سر جان برخیزم
شنبه 1 آبانماه سال 1389 14:58
. . . . . مژده وصل تو کو کز سر جان برخیزم طایر قدسم و از دام جهان برخیزم . به ولای تو که گر بنده خویشم خوانی از سر خواجگی کون و مکان برخیزم . . . . . .
-
پدران، فرزندان، نوه ها
جمعه 30 مهرماه سال 1389 15:19
. . . در صحرا میوه کم بود . خداوند یکی از پیامبران را فراخواند و گفت : « هر کس تنها می تواند یک میوه در روز بخورد .» این قانون نسل ها برقرار بود ، و محیط زیست آن منطقه حفظ شد . دانه های میوه بر زمین افتاد و درختان جدید رویید . مدتی بعد ، آن جا منطقه ی حاصل خیزی شد و حسادت شهر های اطراف را بر انگیخت . اما هنوز هم مردم...
-
بزن بارون بزن خیسم کن آبم کن ترم کن
سهشنبه 20 مهرماه سال 1389 00:15
. . بزن بارون بزن خیسم کن آبم کن ترم کن کمک کن تازه بارون من غریبم پر پرم کن . بزن آتیش به جونم شعله کن خاکسترم کن بذار سر روی دوشم سایه ات رو تاج سرم کن . تو عاشق پیشه ای همیشه ی محشر بپا کن منو عاشق ترین آواره ی عالم صدا کن . من از مکتب سراغ قبله ی عشقو گرفتم تو اینجا تا ابد از عشق مردن رو بنا کن . کمک کن تازه بارون...
-
سلام فاحشه
جمعه 16 مهرماه سال 1389 02:26
. . سلام فاحشه هان!؟ تعجب کردی!؟ میدانم در کسوت مردان آبرومند، اندیشیدن به تو رسم ، و گفتن از تو ننگ است ! اما میخواهم برایت بنویسم . شنیده ام تن می فروشی ، برای لقمه نان ! چه گناه کبیره ای...! میدانم که میدانی همه ترا پلید می دانند، من هم مانند همه ام راستی روسپی! از خودت پرسیدی چرا اگر در سرزمین من و تو، زنی زنانگی...
-
روی من شرط نـبند
جمعه 16 مهرماه سال 1389 01:53
. . . روی من شرط نـبند جـای تـکـخال قـمار . جـای یـک اسب سیـاه پـای مـیدان شکـار . بـر سرم عـشق نپـاش مثـل بـاران تـگرگ . مثـل یـک شوخـی تلـخ بیـن مهمـانی مـرگ . پـشت مـن راه نـیا همچـو یـک عـاشق نـاب . بـاورت را نفـرست رو بـه مـن٬ رو بـه سراب . هستی ات را نـفروش بـه پـریـشانی مـن . بخـت پـرواز نبـین روی پیــشانی مـن...
-
گریه
شنبه 3 مهرماه سال 1389 01:48
. از دره های مه آلود میگذرم . معبدی از دور پیداست . . می روم...... . . ...شاید گریه بیاموزم . . . .
-
نگاهش
شنبه 3 مهرماه سال 1389 01:18
. تقویم را به یاد ندارم . غروب بود........ . دردم نگاه ملتهبش را دوا گرفت... . . . .
-
هفت جا نفس خویش را حقیر دیدم
شنبه 3 مهرماه سال 1389 00:26
هفت جا نفس خویش را حقیر دیدم نخست : هنگامیکه به پستی تن میداد تا بلندی یابد . دوم : آنگاه که در برابر از پاافتادگان، میپرید . سوم : آنگاه که میان آسانی و دشوار مختار شد و آسان را برگزید . چهارم : آنگاه گناهی مرتکب شد و با یادآوری اینکه دیگران نیز همچون اودست به گناه میزنند، خود را دلداری داد . پنجم : آنگاه که از...
-
هوس کرده ام الهه ات باشم...
شنبه 3 مهرماه سال 1389 00:13
هوس کرده ام باران باشم بلغزم بر گردنت، دستانت نم نم، شبنم بشوم بر گونه هایت هوس کرده ام برگِ خشک نباشم لگدمال شده ی پاهایت هوس کرده ام پرنده ای باشم که پرهایش به هم چسبیده فرورفته در عسلِ چشمانت ... هوس کرده ام الهه باشم الهه ات باشم...
-
من نه عاشق بودم
جمعه 19 شهریورماه سال 1389 03:07
. من نه عاشق بودم و نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من من خودم بودم و یک حس غریب که به صد عشق و هوس می ارزید من خودم بودم و دستی که صداقت می کاشت گر چه درحسرت گندم پوسید من خودم بودم و هر پنجره ای که به سرسبزترین نقطه بودن وا بود و خدا می داند سادگی از ته دلبستگی ام پیدا بود من نه عاشق بودم و نه دلداده گیسوی بلند و نه...
-
میتراود مهتاب
جمعه 19 شهریورماه سال 1389 03:00
. میتراود مهتاب میدرخشد شبتاب، نیست یکدم شکند خواب به چشم کس و لیک . غم این خفته چند خواب در چشم ترم میشکند. . نگران با من استاده سحر صبح میخواهد از من کز مبارک دم او آورم این قوم بجان باخته را بلکه خبر در جگر لیکن خاری از ره این سفرم میشکند . نازک آرای تن ساق گلی که به جانش کشتم و به جان دادمش آب ای دریغا! به...
-
اندکی بمان مرو
جمعه 19 شهریورماه سال 1389 02:48
فقط اندکی ... اندکی زیر باران بمان ابر را بوسیده ام تا بوسه بارانت کند
-
یک جمله مناجات
جمعه 19 شهریورماه سال 1389 02:43
. خداوندا ! مرا به بزرگی چیزهایی که داده ای آگاه و راضی کن تا کوچکی چیزهایی که ندارم آرامش ام را به هم نریزد
-
شب میان قبرستان
جمعه 7 اسفندماه سال 1388 02:34
........ سکانس اول ما٬ شب میان قبرستان صدای چک چک باران٬ صدای الرحمن سکوت ماه٬ شبی سرد٬ باد پاییزی هجوم درد٬ تب ابر٬ چک چک باران هزار قبر ترک خورده٬ صد درخت خموش هزار روح معذب٬ غریب٬ سرگردان سکانس دوم ما٬ شال مشکی و ضجه زنی شکسته و غمگین٬ و قبر یار جوان دو چشم قرمز و درد دل و لباس سیاه دو چشمه اشک٬ غمی بی شروع بی...
-
باران که آمد ....
جمعه 7 اسفندماه سال 1388 02:29
باران که آمد .... من ماندم و یک جفت پای خسته در میان کوچه ی بی عابر و تو دوباره باریدی بر تمام من تمام من که از یاد برده بودم کیستم و چیستم باران که آمد ... بیادت بر تمام خویش گریستم باران که آمد ...
-
دعایم کن
دوشنبه 16 شهریورماه سال 1388 23:48
. . مرا بسپار در یادت به وقت بارش باران نگاهت گر به آن بالاست ودر رقص دعا قلبت مثال باد میلرزد دعایم کن . که من محتاج محتاجم
-
کوله بارت بربند!
دوشنبه 16 شهریورماه سال 1388 23:36
شهادت امیرالمومنین(ع) .. ز مسجد میرسد آوای ناله . که شد فرق علی(ع) همرنگ لاله . . ... کوله بارت بربند! . شاید این چند سحر فرصت آخر باشد! . که به مقصد برسیم، بشناسیم خدا ای سبکبال در این راه شگرف,در دعای سحرت,در مناجات خدایی شدنت, هرگز از یاد مبر، من جامانده بسی محتاجم ... . . . شب قدر است بیا قدر بدانیم کمی خانه دل ز...
-
انسان ها از نگاه دکتر شریعتی
پنجشنبه 24 اردیبهشتماه سال 1388 23:34
دکتر شریعتی انسان ها را به چهار گروه زیر دسته بندی کرده است دسته اول : آنانی که وقتی هستند هستند، وقتی که نیستند هم نیستندعمده آدمها حضورشان مبتنی به فیزیک است. تنها با لمس ابعاد جسمانی آنهاست که قابل فهم میشوند. بنابراین اینان تنها هویت جسمی دارند . دسته دوم : آنانی که وقتی هستند نیستند،وقتی که نیستند هم...